تو دردم را نمی دانی
تو عشقم را نمی فهمی
تو حتی التماسم را نمی بینی
تو آیا هیچ می دانی
چه زجری می کشد آن کس
که از احساس سرشار است
تو آیا هیچ می فهمی
چه رنجی می برد آن کس
که چشمش
سالها بر قفل در مانده ست
تو آیا هیچ می دانی
چه دردی می کشد آن کس
که بغضی در گلو دارد
تو آیا هیچ می خوانی
زچشمان به در مانده
که عشق از در نمی آید
که از دیوار می آید