سلام:
هر شروعی یک پایا نی داره:
اولین روزی که در این جا شروع به نوشتن کردم
آسمون صاف و آبی بود.
ولی الان آسمون بد جور سیاه و دل گرفته است.
وبلاگ نویسی وقت می خواد که متاسفانه من ندارم.
در حال حاضرنفس کشیدن تو هوای آزاد وپاک هم واسم
مشکل شده.
من میدانم
من که میدانم شبی عمرم به پایان میرسد
نوبت خاموشی من سهل واسان میرسد
من که می دانم که تا سرگرم بزم ومستی ام
مرگ ویرانگر چه بی رحم وشتابان میرسد
من که میدانم به دنیا اعتباری نیست
بین مرگ وادمی قول وقراری نیست
من که میدانم اجل ناخوانده وبیدادگر
سرزده می اید و راه فراری نیست
پس چرا عاشق نباشم مسافرم سفر بی حظر
امید وارم که همه به آرزوهاشون برسن برا منم دعا کنید ................یا حق
در پارک عصر آن روز غمگین نشسته بودی
*
*** **** ****