یا لطیف
قصه ی آن دختر را می دانی ؟
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنیا تنفر داشت
و فقط یکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنین گفته بود
« اگر روزی قادر به دیدن باشم
حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم
عروس حجله گاه تو خواهم شد »
***
و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد
که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد
و دختر آسمان را دید و زمین را
رودخانه ها و درختها را
آدمیان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست
***
دلداده به دیدنش آمد
و یاد آورد وعده دیرینش شد :
« بیا و با من عروسی کن
ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »
***
دختر برخود بلرزید
و به زمزمه با خود گفت :
« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »
دلداده اش هم نا بینا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسری با او نیست
***
دلداده رو به دیگر سو کرد
که دختر اشکهایش را نبیند
و در حالی که از او دور می شد
هق هق کنان گفت
---------------------------------------------------
خیلی داستان قشنگی بود
دستت درد نکنه
موفق باشی
منتظر پست های بعدیت هستم
قالب خوش رنگی داری
سعی کن برای نوشتن از رنگی استفاده کنی که بشه نوشته رو بدون دردسر خوند
سلام با تشکر از زحماتتون اگر می خواهید در مورد تناقضات قرآن و اشکالات علمی موجود در متن قرآن و زنان پیامبراسلام و... بیشتر بدانید به این ادرس سری بزنیدwww.alcoran.blogsky.com
سلام
بابا ای ول
قالبت حرف نداره
کی برات ساخت ؟
راستی هر کاری کردم نتونستم اون پست قبلی رو بخونم
آخه یکمی رنگش زیادی روشن بود به منم یه سری بزن
سلام
یادداشتهای قشنگی داری تبریک میگم
بازم به ما سر بزن
روز خوش mr.wolf
وب جالبی دارید اگه دوست داشتید وافتخار دادید یه سری به ما هم بزن
بای
سلام شراره خانم خیلی قشنگ.جرا عاشق نباشم؟عاشقی خوبه.آپ کردم به من سر بزن بای بای
هوا بس ناجوانمردانه سرد بود
ولی گرمای نوشتههایت سرمای فضا را مغلوب ساخت
wow be jane khodam shoma sharare etesami hasti kheli matalebet ghashngeh vaghan tahte tasir gharar gereftam moshtaghe didar
id :punisher_zm
سلام شراره خانم خوبی؟
من آپ کردم خوشحال میشم سر بزنی مرسی
سلام شراره خانم خوبی؟
من آپ کردم خوشحال میشم سر بزنی مرسی
سلام شراره خانم.خوبی؟آپ کردم نیم نگاهی به ما بنداز مرسی
شراره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ سلام
خوبـــــــــــــــــــــــــی مهربون ؟؟؟
می بینی که چقدر با مرامی ؟؟؟ بابا تو دیگه آخرشی .
......................................
وقتی دلی برای دلی تنگ می شود
انگار پای عقربه ها لنگ می شود!
تکراریند پنجره ها و ستاره ها
خورشید بی درخشش و گل، سنگ می شود
پیغام آشنا که ندارند بلبلان
هر ساز و هر ترانه بد آهنگ می شود
احساس می کنی که زمین بی قواره است!
انگار هر وجب دو سه فرسنگ می شود!
باران بدون عاطفه خشکی می آورد
رنگین کمان یخ زده بی رنگ می شود
هر کس به جز عزیز دلت یک غریبه است
وقتی دلت برای دلی تنگ می شود!!!
...................................
خوشحالم که باز هم می نویسی . سبز باشی .
پست تازه ندارم وگرنه می گفتم خوشحال میشم اگه بهم سر بزنی !!!
سلام . متن خوبی بود . وب لاگ خوبی هم داری . امیدوارم که همیشه موفق باشی .
راستی اگه خواستی به ما هم یه سر بزن
سلام عزیزم
وبلاگ فوق العاده ای داری
احساس لطیف تو رو ستایش می کنم...
موفق باشی...
چه خوب.....
سلام
احساساتتون واقعا عالیه
منو که خیلی تحت تاثیر قرار داد ، واقعا عالیه شراره جون ، از زحماتت متشکرم ، فقط کاری که دوست دارم انجام بدی ادامه دادن کاراته ، قربان یو
آسمان زاده پرواز نگاه من وتوست حاصل بازی چشمان سیاه من وتوست اینهمه سرخ در این فصل تماشایی سرد همه نفرین شده آتش آه من وتوست بار تنهایی ورسوایی وغم سنگین است گرچه سنگین تر از آن بار گناه من وتوست هر زمان در طلب شادی بی مقداریم عشق آنسوی طلب چشم براه من وتوست بی پناهیم و در این گوشه دنیا لرزان وادی سبز دعا باز پناه من وتوست امشب از دست خیال تو دلم می گیرد چشم زیبای خدا محو نگاه من وتوست
سلام
یه سری به ما بزن